لیلی بامن است

شعر متن قصه

لیلی بامن است

شعر متن قصه

شعری زیبا از فروغ فرخزاد


دل من



که به اندازه یک عشقست


 به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد


به زوال زیبای گلها در گلدان


 به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای


و به آواز قناری ها


 که به اندازه یک پنجره می خوانند


 آه ...


سهم من اینست


سهم من اینست


سهم من

 

آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد


سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست


و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن


سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست


و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید


دستهایت را دوست میدارم


دستهایم را در باغچه می کارم


 سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم


و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم


تخم خواهند گذاشت


گوشواری به دو گوشم می آویزم


از دو گیلاس سرخ همزاد


و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم

 

 

 

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند هنوز


با همان موهای درهم و گردن های

 

باریک و پاهای لاغر


 به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند

 

که یک شب او را باد با خود برد


کوچه ای هست که قلب من آن را


از محله های کودکیم دزدیده ست


سفر حجمی در خط زمان


و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن


حجمی از تصویری آگاه


که ز مهمانی یک آینه بر میگردد


و بدینسانست


که کسی می میرد


و کسی می ماند


هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی

 

می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد



من پری کوچک غمگینی را


می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد


و دلش را در یک نی لبک چوبین


می نوازد آرام آرام


پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد

 


و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد