نامهات که به دستم رسید،من خواب بودم؛ نامهات بیدارم کرد.
نامهات ستارهای بود که نیمهشب در خوابم چکید و ناگهان دیدم که بالشم خیس هزار قطره نور است. دانستم که تو اینجا بودهای و نامه را خودت آوردهای. رد پای تو روشن است.
هر جا که نور هست، تو هستی، خودت گفتهای که نام تو نور است.
نامهات پر از نام بود. پر از نشان و نشانی. نامت رزاق بود و نشانت روزی و روز.
گفتی که مهمانی است و گفتی هر که هنوز دلی در سینه دارد دعوت است.گفتی که سفره آسمان پهن است و منتظری تا کسی بیاید و از ظرف داغ خورشید لقمهای برگیرد.
و گفتی هر کس بیاید و جرعهای نور بنوشد، عاشق میشود.
گفتی همین است، آن اکسیر، آن معجون آتشین که خاک را به بهشت میبرد. و گفتی که از دل کوچک من تا آخرین کوچه کهکشان راهی نیست، اما دم غنیمت است و فرصت کوتاه و گفتی اگر دیر برسیم شاید سفرهات را برچیده باشی، آن وقت شاید تا ابد گرسنه بمانیم...
آی فرشته، آی فرشته که روزی دوستم بودی، بلند شو دستم را بگیر و راه را نشانم بده، که سفره پهن است و مهمانی است.
. ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ..
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ..،،
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ..........
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ،
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ .."ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ.." ﻣﺸﮑﻮکم ...
با دانه های
سپیدِ برف
استخاره کرده ام
خورشید
باز می گردد
تو که نباشی
این شهر
بیهوده شلوغ است
مثل گورستانی
در عصر پنج شنبه
سلام شمیم جان .
بالاخره بعد از عمری پیدات کردم اگه خدا بخواد .
خوبی خانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیگه بهم سر نمیزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در وبلاگ بلاگفات برات نظر گذاشته بودم ولی دیدم متاسفانه تایید نشده ولی خب به تازگی هم سر نزدم .
من هم در وبلاگم منتظر حضور سبزت هستم . ممنون میشم بیایی .
سلاااام بر شمیم بانوی گلللللل
ببخشید کم میام
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن
نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست
بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...
سلاااااااام بر شمیم بانو!
میبینم که موفق شدینو ترک بلاگ فا کردین!
خداقوت!