لیلی بامن است

شعر متن قصه

لیلی بامن است

شعر متن قصه

یه روز که خوشحالتر بودم

نذر کرده‌ام یک روزے که خوشحال‌تر بودم

بیایم و بنویسم که:

زندگے را باید با لذت خورد

که ضربه‌هاے روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .

یک روزی که خوشحال‌تر بودم
مےآیم و مےنویسم که
«این نیز بگذرد»

مثل همیشه که همه‌چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است .

یک روزے که خوشحال‌تر بودم
یک نقاشے از پاییز مےگذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگے پاییز هم مےشود ،
رنگارنگ، از همه‌رنگ ، بخر و ببر !

یک روزے که خوشحال‌تر بودم
نذرم را ادا مےکنم

تا روزهایے مثل حالا
که خستگے و ناتوانے
لاے دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزے بےزمستان مزه نمےدهد
و هیچ آسیاب آرامے بےطوفان .
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد