لیلی بامن است

شعر متن قصه

لیلی بامن است

شعر متن قصه

عشق من وتو

عشق تو منطقی
عشق من شاعرانه
سرم را روی بالشی از سنگ می گذارم
سرت را روی بالشی از شعر
تو ماهی هدیه ام دادی ، من دریا
تو قطره ای روغن چراغ ، من چلچراغ
تو دانه ی گندم دادی ، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی
که گرم بود و تو سرد
به سینه های ترسیده از سرمات
که قرن ها گرسنه بودند
مویز و انجیر دادم
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه ی دهانم را در دهانت
و نصف انگشت هایم را در دست هایت
جا گذاشتم

نزار قبانی
مترجم : رضا عامری
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد