لیلی بامن است

شعر متن قصه

لیلی بامن است

شعر متن قصه

خسته ام

سکوت کمر فکرم را شکست…


خسته ام…


از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…


کاش میشد به عزراییل رشوه داد…

 

اینجا !!!


در این سرزمین خاکی


پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند

 

و فقط ترجمه ام می کنند…

 

آن هم به زبان خودشان…


خسته ام...
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد