لیلی بامن است

شعر متن قصه

لیلی بامن است

شعر متن قصه

بسیارناچیزم

بسیار ناچیزیم

واین را دوستم گل سرخ

 امروز صبح به من گفت

هر سپیده دمان به دنیا آمدم

با شبنم صبح گاهی غسل تعمیدم دادند

شکفته شدم

 شادمان وعاشق

 در زیر شعاع آفتاب

 شب هنگام بسته شدم

 وپیر از خواب بر خاستم

 هنوز بسیار زیبا بودم

آری من زیباترین گل در باغ تو بودم

 بسیار ناچیزیم

واین رادوستم گل سرخ

 امروز صبح به من گفت

ببین خدایی که مرا آفرید

 اکنون سر مرا به تعظیم واداشته

ومن احساس می کنم که می افتم

 من احساس می کنم که می افتم

 قلب من تقریبا برهنه است

 وگامی تا گورم فاصله ندارم

 وچیزی از من باقی نمانده

دیروز تو مرا می ستودی

 ومن از فردا برای همیشه

 به گرد وغبار بدل میشوم

 بسیار ناچیزیم

 ودوستم گل سرخ امروز صبح مرد

امشب ماه دوست من را نظاره می کند

ومن در خواب می دیدم

 که روحش فرا تر از ابرها برهنه می رقصید

وچشم ها را به خود خیره کرده بود

 وبه من لبخند می زد

بگذار هرکه می تواند باور کند

 من به امید نیاز دارم

 در غیر این صورت هیچ چیز هم نیستم

چنین ناچیزیم

 دوست من گل سرخ بود

 که دیروز این جمله را گفت

 برای روز وحس خوبی

که با این ترانه داشت
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد