لیلی بامن است

شعر متن قصه

لیلی بامن است

شعر متن قصه

یک روز صبح از خواب برمی خیزی

غمگین مباش
یک روز صبح از خواب برمی خیزی
ستاره ها را ازگیسوانت پایین می ریزی
ماه را درون صندوقچه ی اتاقت می گذاری
از چشمانت رد شب را بیرون کن
امروز صبح دیگری ست
به لبهایت گلهای سرخ بزن
گردن بندی از مرواریدهای دریا
ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن
امروز صبح دیگری ست
مطمئن باش من عاشق تو خواهم ماند
تا باز شب بیاید و
کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند

نزارقبانی
مترجم : بابک شاکر

عشق من وتو

عشق تو منطقی
عشق من شاعرانه
سرم را روی بالشی از سنگ می گذارم
سرت را روی بالشی از شعر
تو ماهی هدیه ام دادی ، من دریا
تو قطره ای روغن چراغ ، من چلچراغ
تو دانه ی گندم دادی ، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی
که گرم بود و تو سرد
به سینه های ترسیده از سرمات
که قرن ها گرسنه بودند
مویز و انجیر دادم
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه ی دهانم را در دهانت
و نصف انگشت هایم را در دست هایت
جا گذاشتم

نزار قبانی
مترجم : رضا عامری

شعر از سعدی

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

هنوز دوستت دارم یواشکی....

خوب من ....

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺘﯽ 

ﺑﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺸﯿﺪ 

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻣﺖ 

 که ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ 

ﻋﺸﻖ ﻗﺪﻏﻦ ﺷﻮﺩ 

ﻣﮕﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩ


هنوز دوستت دارم یواشکی,,,,,

حضور وغیاب,,,

دلم برای حضور و غیاب مدرسه تنگ شده، انگار برای یکی مهم بود

که ما باشیم یا نباشیم....